سفارش تبلیغ
صبا ویژن

امامِ رئوف

دروازه ساعات

خنده بر پاره گریبانی مان می کردند
خنده بر بی سرو سامانی مان می کردند
 
پشت دروازه ی ساعات معطّل بودیم
خوب آماده ی مهمانی مان می کردند
 
از سر کوچه ی بی عاطفه تا ویرانه
سنگ را راهی پیشانی مان می کردند
 
هر چه ما آیه و قرآن و دعا می خواندیم
بیشتر شک به مسلمانی مان می کردند
 
شرم دارم که بگویم به چه شکلی ما را
وارد بزم طرب خوانی مان می کردند
 
بدترین خاطره آن بود که در آن مدت
مردم روم نگهبانی مان می کردند
 
هیچ جا امن تر از نیزه ی عباس نبود
تا نظر بر دل حیرانی مان می کردند

علی اکبر لطیفیان

برگرفته از وبلاگ شعر شاعر


[ پنج شنبه 91/9/23 ] [ 11:27 صبح ] [ کبوترِ حرم ] [ نظرات () ]
.: Weblog Themes By WeblogSkin :.
درباره وبلاگ

آرشیو مطالب
امکانات وب


بازدید امروز: 325
بازدید دیروز: 286
کل بازدیدها: 1186880